عصر سرمایه داری نظارتی (بخش اول- فصل دوم-2)

بخش اول

فصل دوم 


مبانی سرمایه داری نظارتی

 

فراهم کردن صحنه برای سرمایه داری نظارتی

  1. هک اپل
  2. دو مدرنیته
  3. سکونت گاه نئولیبرال
  4. ناپایداری مدرنیته دوم
  5. مدرنیته سوم
  6. سرمایه داری نظارتی جای خالی را پر می کند
  7. برای یک آینده انسانی
  8. نامگذاری و کنترل(Taming)


4- ناپایداری مدرنیته دوم
در ۹ اوت ۲۰۱۱، همزمان با بلند شدن صدای تشویق در اتاق کنفرانس اپل، ۱۶ هزار افسر پلیس خیابان های لندن را پر کردند و مصمم بودند «گسترده ترین و طولانی ترین فروپاشی نظم در تاریخ لندن از زمان شورش گوردون(Gordon riot) در سال ۱۷۸۰» را سرکوب کنند. این اعتراضات از چهار شب قبل بصورت شب زنده داری مسالمت آمیز آغاز شده بود که با تیراندازی پلیس به یک مرد جوان، ناگهان به خشونت کشیده شد. در روزهای بعد، با گسترش غارت و آتش سوزی به بیست و دو محله از سی و دو محله لندن و دیگر شهرهای بزرگ بریتانیا، شمار آشوبگران افزایش یافت. در طول چهار روز فعالیت خیابانی، هزاران نفر بیش از۵۰ میلیون دلارخسارت مالی به بار آوردند و ۳۰۰۰ نفر دستگیر شدند.
حتی زمانی که به نظر می رسید صعود اپل، ادعاهای افراد مدرنیته دوم را تایید می کند، خیابان های لندن میراث تلخ سه دهه تجربه رشد اقتصادی از طریق محروم سازی را بازگو کردند. یک هفته پس از این شورش، مقاله ای توسط جامعه شناس ساسکیا ساسن(Saskia Sassen) در روزنامه دیلی بیست ( Daily Beast) منتشر شد که در آن آمده بود: «اگر یک بیماری مُزمِن وجود داشته باشد، مربوط به بیکاری و فقر شدید در میان افرادی است که می خواهند بخشی از طبقه متوسط باشند و به شدت از نابرابری شدید بین خود و نخبگان ثروتمند کشورشان آگاه هستند. این ها از بسیاری جهات انقلاب های اجتماعی با یک «r» کوچک هستند، اعتراضات علیه شرایط اجتماعی که غیرقابل تحمل شده اند.»

==> r = کوچک شاید اشاره به کم اهمیت بودن افراد یا خود اعتراضات دارد

These are in many ways social revolutions with a small ‘r,’ protests against social conditions that have become unbearable.”

شرایط اجتماعی که تا این حد غیرقابل تحمل شده بود، چه بود؟ بسیاری از تحلیلگران موافق بودند که تراژدی آشوب های بریتانیا با تحول موفق نئولیبرالیسم در جامعه به راه افتاد: برنامه ای که به طور جامع در بریتانیا و ایالات متحده اجرا شد. در واقع، تحقیقات دانشکده اقتصاد لندن براساس مصاحبه با ۲۷۰ نفر که در شورش ها شرکت کرده بودند، علت غالب را نابرابری «بی شغل، بی پول» گزارش کرد. شرایط تقریبا در هر مطالعه ای یک سان به نظر می رسد: فقدان فرصت، عدم دسترسی به آموزش، حاشیه نشینی، محرومیت، نارضایتی، ناامیدی. اگرچه شورش های لندن تفاوت عمده ای با دیگر اعتراضات قبل و بعد آن، به ویژه جنبش ایندینادوس (Indignados movement) در مادرید در ماه مه ۲۰۱۱ و جنبش اِشغال(Occupy movement) که در ۱۷ سپتامبر در پارک زاکوتی وال استریت اتفاق افتاد داشت، اما در موضوعات نابرابری اقتصادی و محرومیت نقطه اشتراک داشتند.
آمریکا، انگلیس و بسیاری از کشورهای اروپایی وارد دهه دوم قرن بیست و یکم شدند که بیش از هر چیز با نابرابری های اقتصادی و اجتماعی مواجه و با برخی از فقیرترین کشورهای جهان قابل مقایسه بودند. با وجود یک دهه رشد انفجاری دیجیتال که شامل معجزه اپل و نفوذ اینترنت به زندگی روزمره بود، تقسیمات اجتماعی خطرناک، آینده ای حتی طبقه بندی شده تر و ضد دموکراتیک تر را نشان می داد. یک اقتصاددان آمریکایی نوشت: « در عصر تثبیت سیاست مالی اجماعی جدید، اقتصاد شاهد بزرگ ترین انتقال درآمد به طبقات بالاتر، در تاریخ بوده است.» گزارش سال ۲۰۱۶ صندوق بین المللی پول نسبت به بی ثباتی هشدار داد و نتیجه گرفت که روندهای جهانی به سمت نئولیبرالیسم «آن طور که انتظار می رفت پیش نرفته است». در عوض، نابرابری به طور قابل توجهی «میزان رشد و دوام» آن را کاهش داده بود، در حالی که نوسانات افزایش یافته و آسیب پذیری دائمی در برابر بحران اقتصادی ایجاد می کرد.
تلاش برای زندگی موثر تحت حمایت آزادی بازار، به نقطه شکست رسیده بود. دو سال پس از شورش های شمال لندن، تحقیقات در بریتانیا نشان داد که تا سال ۲۰۱۳، فقر ناشی از کمبود تحصیلات و بیکاری تقریبا یک سوم جمعیت را از مشارکت اجتماعی معمول محروم کرده است. در گزارش دیگری از انگلیس آمده است: «کارگران با درآمد پایین و متوسط بیش ترین کاهش را در استانداردهای زندگی خود از زمان آغاز ثبت سوابق قابل اعتماد در اواسط قرن نوزدهم تجربه می کنند». تا سال ۲۰۱۵ اقدامات ریاضتی، ۱۹ درصد یا ۱۸ میلیارد پوند از بودجه های مقامات محلی را حذف کرده و هزینه های حمایت از کودکان را 8 درصد کاهش داد بود و باعث شده بود ۱۵۰ هزار بازنشسته دیگر از دسترسی به خدمات حیاتی برخوردار نباشند. براساس میزان خرید سال ۲۰۱۴، تقریبا نیمی از جمعیت آمریکا در فقر عملکردی(functional poverty) زندگی می کردند و بالاترین دست مزد در نیمی از حقوق بگیران حدود ۳۴۰۰۰ دلار بود. بررسی وزارت کشاورزی آمریکا در سال ۲۰۱۲ نشان داد که نزدیک به ۴۹ میلیون نفر در خانواده هایی با ناامنی غذایی(food-insecure) زندگی می کنند.
توماس پیکتی، اقتصاددان فرانسوی، در کتاب «سرمایه در قرن بیست و یکم» سال ها داده های درآمدی را با هم ادغام کرد تا یک قانون عمومی برای انباشت به دست آورد: نرخ بازده سرمایه تمایل دارد از نرخ رشد اقتصادی فراتر رود. این گرایش، که به اختصار(r > g) نامیده می شود، پویایی است که باعث ایجاد واگرایی درآمدی شدیدتر و همراه با آن طیفی از پیامدهای اجتماعی ضد دموکراتیک می شود که مدت ها پیش به عنوان مُنادی بحران نهایی سرمایه داری پیش بینی می شد. در این زمینه، پیکتی به روش هایی اشاره می کند که در آن نخبگان مالی از درآمدهای مازاد خود برای تامین مالی چرخه ای از جذب سیاسی استفاده می کنند که از منافع آن ها در برابر چالش های سیاسی محافظت می کند. در واقع، گزارش سال ۲۰۱۵ نیویورک تایمز به این نتیجه رسید که ۱۵۸ خانواده آمریکایی و شرکت های آن ها تقریبا نیمی (۱۷۶ میلیون دلار)از کل پولی را که هر دو حزب سیاسی در حمایت از نامزدهای ریاست جمهوری در سال ۲۰۱۶ جمع آوری کرده اند، تامین کرده اند، عمدتاً برای حمایت از «نامزدهای جمهوری‌خواه که متعهد شده‌اند مقررات زدایی کرده، مالیات‌ها را کاهش دهند و حقوق‌ها را کم کنند». مورخان، روزنامه نگاران تحقیقی، اقتصاددانان و دانشمندان علوم سیاسی حقایق پیچیده چرخش به سوی اُلیگارشی را تجزیه و تحلیل کرده اند و اقدام به روشنگری در خصوص کمپین های سیستماتیک نفوذ عمومی و غلبه سیاسی که به هدایت و حفظ یک دستور کار بازار آزاد افراطی به قیمت دموکراسی شده است، نموده اند.
یک مقدمه از تحقیقات گسترده پیکتی را می توان به سادگی بیان کرد: سرمایه داری نباید خام خورده شود. سرمایه داری مانند سوسیس، باید توسط یک جامعه دموکراتیک و نهادهای آن پخته شود، زیرا سرمایه داری خام، ضد اجتماعی است. همانطور که پیکتی هشدار می دهد، «اقتصاد بازار… اگر به حال خود رها شود… حاوی نیروهای قدرتمند واگرایی است که بطور بالقوه جوامع دموکراتیک و ارزش های عدالت اجتماعی را که بر پایه آن بنا شده اند تهدید می کند». بسیاری از محققان این شرایط جدید را نئوفئودالیسم توصیف کرده اند که با تثبیت ثروت و قدرت نخبگان بسیار فراتر از کنترل مردم عادی و مکانیسم های رضایت دموکراتیک مشخص شده است. پیکتی آن را بازگشت به سرمایه داری موروثی (patrimonial capitalism) می نامد، بازگشت به یک جامعه پیشامدرن که در آن شانس زندگی فرد به ثروت موروثی وابسته است تا موفقیت شایسته سالارانه.
ما اکنون ابزارهایی برای درک این برخورد با همه پیچیدگی های مخرب آن داریم: آنچه غیرقابل تحمل است این است که نابرابری های اقتصادی و اجتماعی به الگوی «فئودالی» پیش از صنعتی شدن بازگشته است اما ما، مردم، چنین نکرده ایم. ما دهقانان، رعایا یا بردگان بی سواد نیستیم. چه «طبقه متوسط» و چه «به حاشیه رانده شده»، ما شرایط تاریخی جمعی افراد منفرد با تجربیات و نظرات پیچیده اجتماعی را به اشتراک می گذاریم. ما صدها میلیون یا حتی میلیاردها انسان مدرنیته دوم هستیم که تاریخ هم آن ها را از حقایق تغییرناپذیر سرنوشتی که در بدو تولد نوشته می شود و هم از شرایط جامعه توده ای آزاد کرده است. ما خودمان را شایسته کرامت و فرصتی برای زندگی موثر می دانیم. همانند خمیری که از ظرف خمیردندان خارج می شود وجودی است که وقتی آزاد شد، نمی توان آن را با فشار به داخل بازگرداند. مانند امواج صوتی ویرانگر یک انفجار، انعکاس درد و خشمی که عصر ما با آن تعریف می شود، ناشی از این برخورد سمی بین حقیقت نابرابری و احساس نابرابری است.
در پایان این گزارش آمده است: «در سال ۲۰۱۱، مصاحبه آن ۲۷۰ شرکت کننده لندنی در ناآرامی ها نیز منعکس کننده زخم های این برخورد بود». این گزارش نتیجه می‌گیرد: «آنها این موضوع را به روش‌های مختلفی بیان کردند، اما حرف دل معترضان احساسی فراگیر از بی‌عدالتی بود. برای برخی، این مساله اقتصادی بود: فقدان شغل، پول یا فرصت. برای دیگران این مساله بیشتر اجتماعی بود تا فقدان چیزهای مادی، آنها احساس می کردند که در مقایسه با سایرین با آن ها متفاوت رفتار می شود…. «حس نامرئی بودن» «خیلی شایع بود». زنی می گفت «جوانان این روزها نیاز به شنیده شدن دارند. باید عدالت برای آن ها رعایت شود». و یک مرد جوان عنوان کرد: «وقتی کسی به تو اهمیت ندهد، در نهایت برای جلب توجه، آن ها را ناراحت میکنی». تحلیل های دیگر به «انکار کرامت» که در خشونت بی زبان مردم شمال لندن بیان شده، اشاره می کنند.
هنگامی که جنبش اِشغال در قاره دیگری به دور از محله های محاصره شده لندن فوران کرد، به نظر می رسید که با فوران های خشونت آمیز ماه اوت وجه اشتراک چندانی ندارد. ۹۹ درصدی که جنبش اِشغال قصد نمایندگی آن ها را داشت، به حاشیه رانده نشده نبود؛ بلکه مشروعیت اشغال بخاطر ادعای اکثریت بودنش بود. با این حال، اشغال تضاد مشابهی را بین حقیقت نابرابری و احساس نابرابری نشان داد، که در یک فرهنگ فردی سیاسی خلاقانه که خواستار «دموکراسی مستقیم» و «رهبری افقی یا هم مرتبه» بود، بیان شد. برخی از تحلیلگران به این نتیجه رسیدند که این درگیری، در نهایت جنبش را فلج کرد، زیرا «هسته مرکزی» رهبران آن مایل نبودند رویکرد شدید فردی خود را به نفع استراتژی ها و تاکتیک های مورد نیاز برای یک جنبش توده ای بادوام به خطر بیاندازند. با این حال یک چیز مسلم است: در پارک زاکوتی هیچ رعیتی وجود نداشت. در مقابل همانطور که یکی از ناظران نزدیک این جنبش اظهار داشت: «آنچه که متفاوت است این است که از همان ابتدا ما مردم ثابت کردیم که عاقل تر از حاکمان خود هستیم. ما بیشتر دیدیم و ثابت کردیم که قضاوت بهتری داشتیم، بنابراین مشروعیت سنتی حکومتِ نخبگان خود و این موضوع که مسئولین بیشتر از مردم عادی می‌دانند را معکوس کردیم».
این تناقض وجودی مدرنیته دوم است که شرایط وجودی ما را تعریف می کند: ما می خواهیم بر زندگی خود کنترل داشته باشیم، اما همه جا این کنترل خنثی می شود. فردگرایی(Individualization) هر یک از ما را به دنبال منابعی فرستاده است که برای تضمین زندگی موثر به آن ها نیاز داریم، اما در هر نوبت مجبور به نبرد با اقتصاد و سیاستی هستیم که از نقطه نظر ما چیزی جز رمز و راز نیست. ما با این آگاهی زندگی می کنیم که زندگی ما ارزش منحصر به فردی دارد، اما با ما به عنوان نامرئی رفتار می شود. همان طور که پاداش های مالی مرحله آخر سرمایه داری از دسترس ما خارج می شوند، ما باید در یک سردرگمی به فکر آینده ای باشیم که بطور فزاینده ای به خشونت کشیده می شود. انتظارات ما از استقلال روانی، زمینه هایی هستند که رویاهای ما براساس آن ها شکل می گیرند، بنابراین زیان هایی که ما درافزایش نابرابری، محرومیت، رقابت فراگیر و طبقه بندی تحقیرآمیز تجربه می کنیم، تنها اقتصادی نیستند. این زیان ها ما را با ناامیدی و تلخی به سرعت خرد می کنند، زیرا ما خود را شایسته احترام شخصی و حق زندگی مطابق میل خود می دانیم.
فیلسوف و جامعه شناس زیگمونت باومن(Zygmunt Bauman) نوشت: «عمیق ترین تناقض زمان ما، فاصله زیاد بین حق ابراز وجود و توانایی کنترل مولفه های اجتماعی است که چنین ادعایی را امکان‌پذیر می‌سازد. از همین شکاف عمیق است که سمی‌ترین آبراهه‌ای که زندگی افراد معاصر را آلوده می‌کند سرچشمه می‌گیرد.». او اصرار داشت: هر فصل جدیدی در داستانِ قرن ها آزادی انسان، باید از اینجا آغاز شود. آیا ناپایداری مدرنیته دوم می تواند راه را برای سنتزی جدید باز کند: مدرنیته سومی که از این برخورد فراتر می رود و یک مسیر واقعی به سوی یک زندگی شکوفا و موثر را برای بسیاری و نه فقط معدودی ارائه می دهد؟ سرمایه داری اطلاعاتی چه نقشی ایفا خواهد کرد؟
5- مدرنیته سوم
اپل یک بار خود را به آن «شکاف عمیق» رساند و برای مدتی با ادغام حوزه های سرمایه داری و دیجیتال به نظر می رسید می تواند مسیر جدیدی را به سمت مدرنیته سوم طی کند. وعده سرمایه داری دیجیتالی مبتنی بر حمایت در دهه اول قرن ما، جمعیت های مدرنیته دوم را در سراسر جهان برانگیخت. به نظر می رسد که شرکت های جدید مانند گوگل و فیسبوک نوید دگرگونی در حوزه های جدید با اهمیت حیاتی و نجات اطلاعات و افراد از محدودیت های نهادی قدیمی را می دهند و امکان این که بفهمیم چه چیزی یا چه کسی را، کی و چطور می خواهیم بیابیم یا ارتباط برقرار کنیم، فراهم می کند.
وارونگی اپل به روابط قابل اعتماد حمایتی و عمل متقابل نهفته در همسویی عملیات تجاری با منافع واقعی مصرف کنندگان اشاره داشت. این بیانیه نوید شکل جدیدی از بازار دیجیتال را می داد که ممکن است از این برخورد فراتر رود: نشانه اولیه ای از یک سرمایه داری مدرنیته سوم که توسط آرمان های خود-تعیین کننده افراد و محیط بومی دیجیتال فراخوانده شده است. فرصت «زندگی من، راه من، با قیمتی که می توانم بپردازم» وعده ای انسانی بود که به سرعت در قلب پروژه دیجیتال تجاری جا خوش کرد، از آیفون ها گرفته تا سفارش یک کلیکی تا برگزاری دوره های آنلاین گسترده تا خدمات مورد نیاز صدها هزار شرکت، اپلیکیشن و دستگاه مبتنی بر وب.
مطمئنا اشتباهات، کمبودها و آسیب پذیری هایی وجود داشت. اهمیت بالقوه منطق جدید و ضمنی اپل هیچ گاه حتی توسط خود این شرکت به طور کامل درک نشد. درعوض، این شرکت جریان ثابتی از تناقضات را ایجاد کرد که طبق معمول نشان دهنده تجارت بود. اپل به خاطر سیاست های قیمت گذاری استخراجی(extractive pricing policies)، برونسپاری مشاغل(offshoring jobs)، استثمار کارکنان خرده فروشی، سلب مسئولیت بابت شرایط کارخانه، تبانی برای کاهش دستمزدها از طریق قراردادهای غیرقانونی و غیر رقابتی در استخدام کارمندان، فرار مالیاتی سازماندهی شده و عدم نظارت زیست محیطی مورد انتقاد قرار گرفت- این موارد تنها ذکر چند مورد از تخلفاتی است که به نظر می رسد قرارداد اجتماعی ضمنی را در خصوص منطق منحصر به فرد آن نفی می کند.
برونسپاری مشاغل (offshoring jobs)
تغییر مکان عملیات تجاری به کشوری دیگر به منظور کاهش هزینه ها و افزایش کارایی. شرکت‌ها ممکن است تصمیم بگیرند وظایف خاص یا کل فرآیندها را به کشورهای کم‌هزینه برون‌سپاری کنند، جایی که نیروی کار ممکن است ارزان‌تر یا ماهرتر باشد.
(مترجم)
وقتی صحبت از تحول اقتصادی واقعی می شود، همیشه تنشی بین ویژگی های جدید فُرم، و خاستگاه اصلی آن وجود دارد. ترکیبی از قدیمی و جدید در یک الگوی بی سابقه، دوباره پیکربندی می شود. گاهی اوقات، عناصر یک تحول، محیط مناسبی را پیدا می کنند که در آن برای انتشار «انتخاب» شوند. زمانی که فُرم جدید، فرصتی برای نهادینه شدن کامل دارد و مسیر مهاجرت منحصر به فرد خود را به سوی آینده ایجاد می کند. اما این احتمال وجود دارد که تغییرات های بالقوه در سرنوشت خود دچار «شکست انتقال» که توسط کشش گرانشی شیوه های تثبیت شده ایجاد می شود به عقب کشیده شوند.
آیا وارونگی اپل یک تحول اقتصادی جدید و قدرتمند در مسیر آزمون و خطا برای رفع نیازهای عصر جدید بود یا یک شکست در گذار بود؟ در اشتیاق و وابستگی فزاینده خود به فن آوری، ما تمایل داشتیم فراموش کنیم که همان نیروهای سرمایه ای که از آن ها در دنیای «واقعی» فرار کرده بودیم، به سرعت ادعای مالکیت بر حوزه وسیع دیجیتال را داشتند. این امر ما را آسیب پذیر کرد و زمانی که وعده اولیه سرمایه داری اطلاعاتی رنگ تیره تری به خود گرفت، غافلگیر شدیم. ما وعده «کمک در راه است» را جشن گرفتیم در حالی که سوالات نگران کننده، بطور منظم در هاله ایی از ابهام فرو می رفتند و هر کدام پیامدهای قابل پیش بینی از ترس و خشم را به همراه داشت.
چرا سرویس جیمیلِ گوگل که در سال ۲۰۰۴ راه اندازی شد، مکاتبات خصوصی برای تولید تبلیغات اسکن کرد؟ به محض اینکه اولین کاربر جیمیل نخستین تبلیغ براساس محتوای مکاتبات خصوصی خود را مشاهده کرد، واکنش عمومی سریع بود. بسیاری منزجر و خشمگین و عده ایی نیز گیج شدند. همان طور که استیون لوی(Steven Levy)، وقایع نگار گوگل می گوید: «به نظر می رسد گوگل با ارائه تبلیغات مرتبط با محتوا، از این حقیقت که حریم خصوصی کاربران در اختیار سیاست ها و قابل اعتماد بودن شرکت مالک سرورها است، لذت می برد و از آنجایی که آن تبلیغات سودآور بودند، گوگل به وضوح اعلام می کرد که از این موقعیت سوء استفاده خواهد کرد.»
در سال ۲۰۰۷ فیس بوک Beacon را راه اندازی کرد و آن را به عنوان «راهی جدید برای توزیع اجتماعی اطلاعات» معرفی کرد. (منابع اضافی +++. مترجم) بیکن(Beacon) تبلیغ کنندگان فیس بوک را قادر ساخت تا کاربران را در سراسر اینترنت ردیابی کنند و خریدهای آنان را در شبکه های شخصی خود بدون اجازه افشا کنند. اکثر مردم از جسارت این شرکت، هم در ردیابی آنلاین آن ها و هم در غصب توانایی شان برای کنترل افشای حقایق خود خشمگین شدند. مارک زاکربرگ، بنیان گذار فیسبوک، این برنامه را تحت فشار تعطیل کرد، اما تا سال ۲۰۱۰ اعلام کرد که حریم خصوصی دیگر یک هنجار اجتماعی نیست و سپس بابت این که «سیاست های حفظ حریم خصوصی» شرکت را کاهش داده تا ادعای خودخواهانه اش در مورد شرایط اجتماعی جدید را منعکس کند، به خود تبریک گفت. ظاهراً زاکربرگ هرگز نوشته جاناتان ترن(Jonathan Trenn) از تجربه اش در خصوص بیکن را بعنوان یک کاربر نخوانده بود:
من یک حلقه نامزدی الماس از حراجی برای سورپرایز سال نو برای دوست دخترم خریدم…. در عرض چند ساعت، تماس شوکه کننده ای از سوی یکی از بهترین دوستانم برای ابراز تعجب و تبریک نامزدی دریافت کردم(!!!). وحشتم را زمانی تصور کنید که متوجه شدم حراجی مزبور جزئیات کامل خرید من (از جمله لینک به کالا و قیمت آن)را در فید خبری عمومی فیسبوکم منتشر کرده و حتی به همه دوستانم پیام داده است. همه دوستانم از جمله دوست دخترم و همه دوستانش، و غیره…. همه این ها بدون رضایت یا آگاهی من بود. کاملا ناراحتم که غافلگیریم نابود شد و چیزی که قرار بود اتفاقی خاص و خاطره همیشگی برای من و دوست دخترم باشد با یک حمله کاملا مخفیانه و آزاردهنده به حریم خصوصی ام از بین رفت. می خواهم گردن کسانی را که فکر می کردند این ایده خوبی است، بشکنم. این کار باعث تجربه ترسناکی از شبکه می شود و احساس می کنم بخشی از زندگی ام را خراب کرده است.
در میان موارد بسیار از نقض انتظارات حمایتی موافقت نامه های شرایط ارائه خدمات (terms-of service agreements) از خطرناک ترین آن ها هستند. کارشناسان حقوقی این قراردادها را «قراردادهای پیوستن» (contracts of adhesion)می نامند زیرا آن ها شرایطی را به کاربران تحمیل می کنند که خواه ناخواه باید به آن پایبند باشند. قراردادهای آنلاین مانند شرایط ارائه خدمات(terms-of-service) یا موافقت نامه شرایط استفاده(terms-of-use agreements)نیز به عنوان قرارداد کلیکی(click-wrap) شناخته می شوند، زیرا همانطور که تحقیقات زیادی نشان می دهد، بیشتر مردم با کلیک کردن بر روی جعبه ای که می گوید «من با آن موافقم» بدون خواندن قرارداد، در شرایط این قرارداد ظالمانه گرفتار می شوند. در بسیاری از موارد، گشت و گذار در یک وب سایت شما را ملزم به رعایت شرایط آن می کند، حتی اگر آن را نشناسید. محققان به این نکته اشاره می کنند که این اسناد دیجیتالی، بسیار طولانی و پیچیده هستند تا کاربران را از خواندن دقیق این عبارات منصرف کنند، اما مطمئن هستند که اکثر دادگاه ها علی رغم فقدان رضایت آشکار، مشروعیت قراردادهای کلیکی را تایید کرده اند».
جان رابرتز(John Roberts)، قاضی دیوان عالی ایالات متحده، اعتراف کرد:«جزئیات با فونت ریز را نمی خواند». علاوه بر خسارت، شرایط سرویس دهی می تواند به صورت یک طرفه توسط شرکت در هر زمان، بدون اطلاع یا رضایت خاص کاربر تغییر کند و این شرایط معمولا شرکت های دیگر (شرکا، تامین کنندگان، بازاریابان، واسطه های تبلیغاتی و غیره)را بدون بیان یا پذیرش مسئولیت شرایط سرویس دهی خود درگیر می کند. این «قراردادها» یک تجاوز نامحدود و غیرقابل تحمل را به کاربر تحمیل می کنند که استاد حقوق نانسی کیم(Nancy Kim) آن را سادیستی(sadistic) توصیف می کند.
مارگارت رادین پژوهشگر حوزه حقوق، به بررسی کیفیت داستان آلیس در سرزمین عجایب از منظر این قراردادها(contracts) می پردازد. در واقع، مفاهیم مقدس توافق(agreement) و قول(promise) که برای تکامل نهاد قرارداد از زمان رومیان بسیار حیاتی است به یک سیگنال طلسمانه (talismanic) تبدیل شده است و صرفا به این نکته اشاره می کند که شرکت سازنده می خواهد گیرنده محدود باشد. رادین این حطیه عالی خصوصی(private eminent domain) را تصرف یک جانبه حق و حقوق، بدون رضایت می نامد. او این قراردادها را یک تخریب اخلاقی و دموکراتیکِ حاکمیت قانون و نهاد قرارداد می داند. انحرافی که حقوق اعطا شده به کاربران از طریق فرایندهای دموکراتیک را، از نو پایه ریزی کرده و سیستمی را که شرکت می خواهد تحمیل کند جایگزین آن می کند…. مشتریان باید وارد دنیای قانونی ابداع شده شرکت شوند تا بتوانند با شرکت وارد معامله شوند.
محیط دیجیتال برای این تخریب ها ضروری بوده است. کیم اشاره می کند که اسناد کاغذی، زمانی محدودیت های طبیعی را بر رفتار پیمانکاران به دلیل هزینه تولید، توزیع و بایگانی تحمیل می کردند. قراردادهای کاغذی نیاز به امضای فیزیکی دارند و مسئولیتی را که شرکت احتمالا بر مشتری تحمیل می کند با ملزم کردن او به خواندن چندین صفحه چاپی زیبا محدود می شود. در مقابل، اصطلاحات دیجیتال بی وزن(weightless) هستند و می توانند بدون هیچ هزینه اضافی گسترش، تکثیر، توزیع و بایگانی شوند. وقتی شرکت‌ها فهمیدند دادگاه‌ها می‌خواهند توافق‌نامه‌های کلیکی(click-wrap) و توافق نامه های مُروری (browse-wrap)را تأیید کنند، دیگرهیچ چیزی مانع از گسترش دامنه این قراردادهای تنزل‌آمیز «برای استخراج مزایای اضافی غیرمرتبط با معامله از مصرف‌کنندگان» نشد. این با کشف مازاد رفتاری که در فصل 3 بررسی می کنیم، مصادف شد. از آنجایی که توافق نامه های شرایط خدمات به منظور در برگرفتن سیاست های حریم خصوصی عجیب و غریب و اشتباه گسترده شدند، باعث پسرفت بی حد و مرزی دیگری در سلب مالکیت شد. حتی رئیس سابق کمیسیون فدرال تجارت، جان لیبوویتز(Jon Leibowitz)، به طور علنی اعلام کرد: « همه ما موافقیم که استفاده کنندگان، مفاد سیاست های حریم خصوصی را نمی خوانند.» در سال 2008 دو استاد دانشگاه کارنگی ملون محاسبه کردند که خواندن معقول همه سیاست‌های حفظ حریم خصوصی که فرد در یک سال با آن مواجه می‌شود، نیازمند 76 روز کاری کامل با هزینه فرصت ملی 781 میلیارد دلار است. این اعداد امروز بسیار بیشتر است. با این حال بیشتر کاربران از این شرایط سیری ناپذیر(rapacious) بی اطلاع می مانند که به قول کیم، به شرکت ها اجازه می دهد « حقوق خود را بدون چانه زنی به دست آورند و قبل از اینکه کاربران و قانونگذاران متوجه شوند چه اتفاقی افتاده است، به طور مخفیانه اقداماتی را ایجاد و نهادینه کنند.»
در ابتدا، به نظر می رسید که شرکت های اینترنتی جدید در درک الزامات اخلاقی، اجتماعی و منطق اقتصادی نهاد خود به سادگی شکست خورده اند. اما با تخلف هر شرکت، نادیده گرفتن این احتمال که الگوی تخلفات نشان دهنده یک ویژگی(feature) است تا یک خطا(bug)، دشوارتر شد. اگرچه معجزه اپل حاوی بذر اصلاحات اقتصادی بود، اما به خوبی درک نمی شد: حتی برای خودش هم یک راز بود. مدت ها قبل از مرگ بنیانگذار افسانه ای این شرکت، استیو جابز، سوءاستفاده های مکرر از انتظارات کاربران، سوالاتی را در مورد اینکه این شرکت تا چه حد، ساختار عمیق و پتانسیل تاریخی خلاقیت های خود را درک می کند، مطرح کرد. موفقیت چشمگیر آی پاد و آی تیونز، نوعی خوش بینی نسبت به نظام سرمایه داری دیجیتال جدید را به کاربران اینترنت القا کرد، اما اپل هیچ گاه مانند هنری فورد و آلفرد اسلون که زمانی این کار را انجام داده بودند، کنترل توسعه سازگار و فرآیندهای اجتماعی و نهادی جامع را که می توانست وعده آی پدهای ارتقا یافته را به شکل واضحی به بازار بدهد، بدست نگرفت.
این تحولات نشان دهنده این حقیقت ساده است که اصلاحات اقتصادی واقعی، زمان می برد و دنیای اینترنت، سرمایه گذاران و سهامداران آن، عجله داشتند و دارند. باور نوآوری دیجیتال خیلی زود به ابزار تخریب و وسواس درسرعت تبدیل شد و کمپین های آن تحت عنوان تخریب خلاق(creative Destruction) انجام شد. این عبارت مشهور و سرنوشت ساز که توسط اقتصاددان فرگشتی(evolutionary economist) یوزف شومپیتر(Joseph Schumpeter) ابداع شد، به عنوان راهی برای مشروع کردن آنچه که سیلیکون ولی، آن را نوآوری بدون مجوز(Permissionless innovation) می نامد، مورد استفاده قرار گرفت. لفاظی های تخریبی چیزی را ترویج دادند که من آن را به عنوان نظریه «پسران و اسباب بازی هایشان» از تاریخ می دانم، گویی که دست برنده در سرمایه داری، منفجر کردن چیزها با فناوری جدید است. در واقع تجزیه و تحلیل شومپیتر بسیار ظریف تر و پیچیده تر از لفاظی های تخریب مدرن بود.
تخریب خلاقانه به چه معناست؟
اصطلاح تخریب خلاق برای اولین بار توسط جوزف شومپیتر، اقتصاددان اتریشی در سال 1942 ابداع شد. شومپیتر تخریب خلاق را به صورت نوآوری در فرآیند تولید که بهره وری را افزایش می دهد، توصیف کرد و آن را به عنوان «فرایند جهش صنعتی که پیوسته ساختار اقتصادی را از درون متحول می‌سازد، بی وقفه ساختار قدیمی را تخریب و بی وقفه یک ساختار جدید ایجاد می‌کند» توصیف کرد. اساساً، در نظریه تخریب خلاق فرض می‌شود که ترتیبات و مفروضات دیرینه باید از بین بروند تا منابع و انرژی برای ایجاد نوآوری آزاد شوند.
از نظر شومپیتر، توسعه اقتصادی نتیجه طبیعی نیروهای داخلی بازار است و با فراهم شدن فرصتی برای کسب سود ایجاد می شود. نظریه تخریب خلاق، اقتصاد را به عنوان یک فرآیند ارگانیک و پویا در نظر می گیرد. این نظریه در تضاد کامل با مدل‌های ریاضی ثابتی که در مکتب اقتصادی کمبریج استفاده می‌شوند، قرار دارد.
دیگر، هدف نهایی به تعادل رسیدن فرآیندهای بازار نیست. در عوض، بسیاری از پویایی‌های در حال نوسان دائماً به دلیل نوآوری و رقابت تغییر شکل می‌دهند یا جایگزین می‌شوند. همانطور که از کلمه تخریب به ذهن می‌رسد، این روند ناگزیر بازندگان و برندگانی را ایجاد می‌کند. تولیدکنندگان و کارگران متعهد به فناوری های قدیمی تر، سرگردان خواهند ماند. در همین حال، کارآفرینان و کارگرانی که از فن‌آوری‌های جدید استفاده می‌کنند، در نهایت عدم تعادل ایجاد می‌کنند و فرصت‌های جدیدی را برای کسب سود فراهم می‌سازند. نتفلیکس نمونه مدرنی از تخریب خلاق است که اجاره لوح فشرده(CD) و صنایع رسانه‌ای متعارف را سرنگون کرده است.(+)
(مترجم)
اگرچه شومپیتر سرمایه داری را فرآیندی فرگشتی می دانست، او همچنین در نظر داشت که تعداد نسبتا کمی از نوآوری های پیوسته به سطح اهمیت فرگشتی می رسند. این رویدادهای نادر همان چیزی است که او آن ها را جهش یا تحول(mutation) نامید. این ها تغییرات پایدار و کیفی در منطق، درک و عمل انباشت سرمایه داری هستند، نه واکنش های تصادفی، موقتی یا فرصت طلبانه به شرایط. شومپیتر تاکید داشت که این مکانیسم فرگشتی با نیازهای جدید مصرف کننده به وجود می آید و همسویی با این نیازها جریانیست که تحول پایدار را به وجود می آورد: « فرآیند سرمایه داری، نه به صورت تصادفی، بلکه به واسطه مکانیسم آن، به تدریج استاندارد زندگی توده ها را بالا می برد.»
اگر قرار است تحولی پایدار باشد، اهداف و شیوه های جدید آن باید به شکل های نهادی جدید ترجمه شود: « انگیزه اساسی که موتور سرمایه داری را در حرکت نگه می دارد، از کالاهای مصرفی مصرف کنندگان جدید، روش های جدید تولید یا حمل و نقل، بازارهای جدید و اشکال جدید سازمان صنعتی که بنگاه سرمایه داری ایجاد می کند، می آید.» توجه داشته باشید که شومپیتر می‌گوید «ایجاد می‌کند» نه «ویران می‌کند». شومپیتر به عنوان نمونه ای از تحول«مراحل توسعه سازمانی از مغازه صنایع دستی به کارخانه و سپس شرکت پیچیده ای مانند فولاد ایالات متحده…» نام می برد.
شومپیتر تخریب خلاق را به عنوان یک محصول فرعی ناخوشایند از یک فرآیند طولانی و پیچیده تغییر پایدار خلاق می دانست. او نوشت:«سرمایه‌داری می‌آفریند و نابود می‌کند.» شومپیتر بر این نکته اصرار داشت: «واکنش خلاق، کل مسیر رویدادهای بعدی و پیامد بلندمدت آن ها را شکل می دهد…. واکنش خلاق شرایط اجتماعی و اقتصادی را برای همیشه تغییر می دهد…. به همین دلیل است که واکنش خلاق یک عنصر ضروری در فرآیند تاریخی است: هیچ عقیده قطعی در برابر این موضوع وجود ندارد. در نهایت، و برخلاف لفاظی های سیلیکون ولی و پرستش سرعت، شومپیتر استدلال کرد که تحول واقعی نیازمند صبر است: «ما با فرآیندی سر و کار داریم که هر عنصر آن زمان قابل توجهی برای آشکار کردن ویژگی های واقعی و اثرات نهایی خود صرف می کند…. ما باید عملکرد آن را در طول زمان، همانطور که در طول دهه ها یا قرن ها آشکار می شود، قضاوت کنیم.»اهمیت یک «تحول» در محاسبه شومپیتر دلالت بر یک آستانه بالا دارد که در گذر زمان از طریق تلاش جدی برای ابداع فرم های نهادی جدید که در بطن نیازهای جدیدِ افراد جدید قرار دارد، ایجاد می شود.
تخریب نسبتا کم، خلاقانه است، به خصوص در غیاب یک حرکت دوگانه قوی. این موضوع در مثال شومپیتر از صنعت فولاد آمریکایی که توسط برخی از بدنام ترین بارون های دزد(robber barons) عصر طلایی (Gilded)، از جمله اندرو کارنگی و جی. پی. مورگان. تاسیس شد، نشان داده شده است. فولاد ایالات متحده تحت فشار جنبش دوگانه مضاعف، در حالی که پیشرفت های فن آوری خود را در تولید انبوه پیاده سازی می کرد، در نهایت شیوه های کار منصفانه را از طریق اتحادیه ها و چانه زنی جمعی و همچنین بازارهای کار داخلی، کارراهه شغلی، سلسله مراتب حرفه ای، امنیت شغلی، آموزش و توسعه نهادینه کرد.
تحول، داستان پریان نیست؛ بلکه سرمایه داری عقلانی است که از طریق نهادهای دموکراتیک با مردم خود در ارتباط متقابل است. تحول ها بطور اساسی ماهیت سرمایه داری را به سمت آن هایی که قرار است در خدمتشان باشد، تغییر می دهد. این نوع تفکر به اندازه ی بازی «پسرها و اسباب بازی هایشان» جذاب و هیجان انگیز نیست، اما همان چیزی است که برای حرکت گردونه تاریخ اقتصادی به ورای برخورد و به سمت مدرنیته لازم است.
6- سرمایه داری نظارتی جای خالی را پر می کند.
نسل جدیدی از قدرت اقتصادی به سرعت جای خالی که در آن هر جستجو(search)، لایک(like) و کلیک(click) توسط بعضی شرکت ها به عنوان یک دارایی قابل ردیابی، قابل تجزیه و درآمد زا محسوب شده، پر کرد و همه اینها در طول یک دهه از شروع به کار آی پد، رخ داد. انگار کوسه‌ای بی‌صدا در تمام مدت در اعماق آب می چرخیده و فقط گاهی در جستجوی یک لقمه گوشت تازه از آب بیرون می پرید. در نهایت، شرکت ها شروع به توضیح این تخلفات به عنوان پیش نیاز لازم برای خدمات اینترنتی«رایگان» کردند. آن ها می گفتند، حریم خصوصی بهایی است که فرد برای پاداش های فراوان اطلاعات، ارتباطات و دیگر کالاهای دیجیتال و اینکه آنها را در چه زمان، مکان و چگونگی خواستن شان، باید بپردازد. این توضیحات ما را از موج بزرگ تغییری که قوانین سرمایه داری و دنیای دیجیتال را بازنویسی می کرد، منحرف کرد.
لایک (LIKE)
لایک نوعی تعامل در شبکه های اجتماعی است. این یک راه سریع برای نشان دادن این است که شما - به معنای واقعی کلمه - محتوای پست شده را فقط با کلیک کردن روی یک دکمه دوست دارید. در فیس بوک، دکمه لایک یک علامت شست است، در حالی که در اینستاگرام و توییتر، لایک با یک قلب نشان داده می شود.
(مترجم)
در نگاهی به گذشته، می‌توانیم ببینیم که بسیاری از چالش‌های ناسازگار با انتظارات کاربران در واقع دریچه‌های کوچکی به شکل نهادهای به‌سرعت در حال ظهور بودند که یاد می‌گرفتند از نیازهای مدرنیته دوم و هنجارهای تثبیت‌شده ی «رشد از طریق حذف» به‌عنوان ابزاری برای رسیدن به یک پروژه بازار کاملاً جدید استفاده کنند. با گذشت زمان، کوسه خود را به عنوان یک نوع جدید از سرمایه داری اطلاعاتی که به سرعت در حال تکثیر، نظام مند و با سازگاری درونی بود، نشان داد. صورت‌بندی بی‌سابقه‌ای از سرمایه‌داری، راه خود را به تاریخ باز می‌کرد: سرمایه‌داری نظارتی.
این شکل جدید بازار یک منطق منحصر به فرد انباشت است که در آن نظارت یک مکانیسم اساسی در تبدیل سرمایه گذاری به سود است. افزایش سریع، بسط نهادی، و گسترش قابل توجه آن، وعده اولیه وارونگی و ارزش‌های حمایت‌محور آن را به چالش کشید. به‌طور کلی‌، ظهور سرمایه‌داری نظارتی به امیدها و انتظارات بسیاری از «شهروندان شبکه» که وعده آزادی محیط شبکه‌ای را گرامی می‌داشتند، خیانت کرد.
سرمایه داری نظارتی شگفتی های دنیای دیجیتال را برای برآورده کردن نیازها برای زندگی موثر نوید می دهد و نوید جادوی اطلاعات نامحدود و هزاران راه برای پیش بینی نیازها و کاهش پیچیدگی های زندگی ما را می دهد. ما با آداب مهمان نوازی خودمان از آن در قلب ها و خانه هایمان استقبال کردیم. همانطور که در فصل های آینده به طور مفصل بررسی خواهیم کرد، به لطف سرمایه داری نظارتی، منابع لازم برای زندگی موثر که ما در قلمرو دیجیتال به دنبال آن هستیم، اکنون با نسل جدیدی از تهدید مواجه است. تحت این رژیم جدید، لحظه دقیقی که نیازهای ما در آن برآورده می شوند همان لحظه دقیقی است که در آن زندگی ما برای داده های رفتاری در جهت منافع دیگران غارت می شود. نتیجه، ترکیبی معکوس از توانمندسازی است که به طورپیچیده ای با کوچک انگاری لایه بندی شده است. در غیاب یک پاسخ قاطع اجتماعی که این منطق انباشت را محدود یا غیرقانونی کند، به نظر می رسد که سرمایه داری نظارتی آماده تبدیل شدن به شکل غالب سرمایه داری در زمان ما است.
چطور این اتفاق افتاد؟ این سوالی است که در طول این کتاب با جمع آوری دیدگاه ها و پاسخ های جدید به آن باز خواهیم گشت. در حال حاضر، ما می توانیم تشخیص دهیم که در طول قرن ها، تهدید را به شکل قدرت دولتی تصور کرده ایم. این امر ما را کاملا برای دفاع از خود در برابر شرکت های جدید با نام های خیال پردازانه که توسط نوابغ جوان اداره می شدند و به نظر می رسید که می توانند دقیقا آنچه را که آرزویش را داریم با هزینه کم یا بدون هیچ هزینه ای فراهم کنند، آماده نمی کرد. مهم ترین آسیب های این رژیم جدید، چه الان و چه بعد، درک یا نظریه پردازی دشوار آن بوده است، زیرا به سرعت توسط عملیات های ماشینی پرهزینه و مخدوش و با پنهانکاری شرکت ها و سو استفاده های استادانه و هدفمند فرهنگی استتار شده است. در این مسیر، اصطلاحاتی که معنی آنها را مثبت یا حداقل پیش پا افتاده در نظر می گیریم - «اینترنت آزاد»، «تعامل پذیری» و «اتصال» - بی سر و صدا در فرآیند بازاری که در آن افراد به طور قطع به عنوان ابزاری در جهت اهداف و منافع دیگران معرفی می شوند، بکار گرفته شده اند.
سرمایه داری نظارتی به قدری سریع ریشه دوانده است که به استثنای بعضی از پژوهشگران حقوقی و فعالان آگاه به فن آوری، با حیله گری توانسته از درک و توافق ما فرار کند. همانطور که در فصل ۴ به طور عمیق تر بحث خواهیم کرد، سرمایه داری نظارتی خارج از محیط دیجیتال غیرقابل تصور است، اما ایدئولوژی و سیاست نئولیبرال زیستگاهی را فراهم می کند که سرمایه داری نظارتی می تواند در آن شکوفا شود. این ایدئولوژی و اجرای عملی آن، افراد مدرنیته دوم را به سوی دهان اژدهایی سوق می دهد که در قلب منطق انباشت سرمایه داری نظارتی قرار دارد(کنایه از شرایط ظالمانه. مترجم) و در آن اطلاعات و ارتباطات به خاطر داده های رفتاری سودآوری که رشد و سود عظیمی ایجاد می کنند، گروگان گرفته می شوند. هر تلاشی برای قطع یا از بین بردن سرمایه داری نظارتی باید با این رویکرد سازمانی بزرگ تر که از عملیات های خود محافظت و مراقبت می کند، مقابله کند.
تاریخ هیچ گروه کنترلی ارائه نمی دهد و ما نمی توانیم بگوییم که با رهبری متفاوت، زمان بیشتر یا تغییر سایر شرایط اپل ممکن است این جواهر را در تاج خود درک کرده تکامل داده و نهادینه کند، همانطور که هنری فورد و آلفرد اسلون در دوره ای دیگر انجام داده بودند.البته این فرصت برای همیشه از دست نمی رود.
هنوز ممکن است شاهد بنیان‌گذاری ترکیب جدیدی برای مدرنیته سوم باشیم که در آن یک وارونگی واقعی رخ دهد و قرارداد اجتماعی آن به عنوان اصول سرمایه‌داری دیجیتال عقلانی جدید، همسو با جامعه‌ای متشکل از افراد و حمایت از نهادهای دموکراتیک نهادینه شود. این واقعیت که شومپیتر خط زمانی لازم برای چنین نهادینه‌سازی را دهه‌ها یا حتی قرن‌ها پیش بینی کرده بود، به عنوان تفسیری انتقادی بر داستان بزرگ‌تر ما باقی می ماند.
همه این پیشرفت ها خطرناک هستند، زیرا نمی توان آن ها را به آسیب های شناخته شده - انحصار، حریم خصوصی - تقلیل داد و بنابراین به راحتی تسلیم اَشکال شناخته شده مبارزه نمی شوند. آسیب‌های جدیدی که ما با آن مواجه هستیم، حرمت فرد را به چالش می‌کشد، و من در میان این چالش‌ها، حقوق اساسی را برمی‌شمارم که بر حاکمیت فردی اثرگذار است، از جمله حق زمان آینده(right to the future tense) و حق بر حریم(right to sanctuary). هر یک از این حقوق ادعای نمایندگی فردی و استقلال شخصی را به عنوان پیش نیازهای اساسی آزادی اراده و مفهوم نظم دموکراتیک مطرح می کند.
با این حال، در حال حاضر، عدم تقارن شدید دانش و قدرتی که به سرمایه داری نظارتی رسیده است، این حقوق اساسی را از بین می برد، زیرا زندگی ما به طور یک جانبه به داده تبدیل و مصادره می شود و به اشکال جدیدی از کنترل اجتماعی، تغییر کاربری می دهد، که همه اینها در در غیاب آگاهی یا ابزار مبارزه ما، درخدمت منافع دیگران است. ما هنوز سیاست و اَشکال جدیدِ کُنش مُشارکتی را ابداع نکرده ایم - معادل جنبش های اجتماعی اواخر قرن نوزدهم و بیستم که هدفشان تحمیل سرمایه داری خام به جامعه بود - که به طور موثر حق مردم برای آینده انسانی را اثبات می کند. در حالی که این اختراعات در انتظار ماست، این بسیج شدن و مقاومت، میدان نبرد کلیدی را ایجاد خواهد کرد که براساس آن مبارزه برای آینده انسان آشکار می شود.
در ۹ اوت ۲۰۱۱، شعله اختلاف بین دو دیدگاه کاملا متفاوت از مدرنیته سوم زبانه کشید. یکی از آن ها مبتنی بر وعده دیجیتالی دموکراتیزه کردن اطلاعات در زمینه روابط اقتصادی و اجتماعی فردی بود. دیگری حقایق تلخ محرومیت جمعی و حکومت نخبگان را منعکس می کرد.
(==>) درس های آن روز هنوز به طور کامل مورد بررسی قرار نگرفته بود که پاسخ های تازه ای مثل عطر اسطوخودوس اسپانیایی فضای جهان را فراگرفت.
(==>) But the lessons of that day had not yet been fully tallied when fresh answers—or, more modestly, the tenuous glimmers of answers as fragile as a newborn’s translucent skin—rose to the surface of the world’s attention gliding on scented ribbons of Spanish lavender and vanilla.

7- برای یک آینده انسانی
در ساعات اولیه ۹ اوت ۲۰۱۱، ماریا النا مونتس (Maria Elena Montes) هجده ساله روی کفِ خنکِ سنگ مرمرِمغازه شیرینی پزی صد ساله خانواده اش در بخش الراوال(El Raval) بارسلونا نشسته بود و در حالیکه منتظر آماده شدن سینی کیک های جیپسی غرق در رام(she waited for her trays of rum soaked gypsy cakes to set) بود از فنجان شیرقهوه اش(café con leche) و سروصدای کبوتر ها در هنگام طلوع آفتاب در میدان لذت می برد.
پاستلریا لا دولس(Pasteleria La Dulce) یک ساختمان قرون وسطایی را اشغال کرده بود که در یک میدان کوچک در یکی از معدود خیابان هایی قرار داشت که هم از گلوله های ویران کننده و هم از هجوم یوپی چیک (yuppie chic)جان سالم به در برده بود. خانواده مونته مراقب بودند که دهه های گذشته هیچ تاثیر قابل مشاهده ایی بر نانوایی محبوب آن ها نداشته باشد. آن ها هر روز صبح جعبه های شیشه ای درخشان را با چوروهای شِکَرپاش شده، دونات های خوشمزه پر شده با کاستارد وانیل، کیک توت فرنگی، کیک فنجانی کَره ای، انسیماداس پیچ خورده با قند پودر شده، مافین پف کرده، پستینوهای ترد و فلوهای مخصوص مادر بزرگ مونتس،کیکی که با پنیرتازه با رگه هایی از اسطوخودوس اسپانیایی، رازیانه و نعناع درست می‌شود، پر می کردند.
به گفته سینیورا مونتس(Señora Montes)، تارت های بادام و پرتقال خونی درست مانند زمانی که برای ملکه ایزابلا سروشده بود، آماده شده بودند. بستنی روغن زیتون(Olive-oil ice cream) با طعم رازیانه، ظرف ها را در فریزر سفید براق کنار دیوار پر می کرد. یک پنکه سقفی قدیمی به آرامی می چرخید و عطر عسل و مُخمر را به هر گوشه این اتاق جاودانه می پاشید.
فقط یک چیز تغییر کرده بود. ماریا النا و خانواده اش هر آگوست را در کلبه تابستانی شان در دل بیشه ایی پر از کاج در نزدیکی شهر ساحلی پالافروگل(Palafrugell) که برای چندین نسل پناه گاه خانواده بود، سپری می کردند. با این حال، در سال ۲۰۱۱ نه مونته ها، نه مشتریان و دوستانشان تعطیلات ماه اوت خود را سپری نمی کردند.
بحران اقتصادی مانند طاعون سیاه سراسر کشور را درنوردیده، مصرف را کاهش داده و بیکاری را به 21 درصد، بالاترین نرخ بیکاری در اتحادیه اروپا و به رقم حیرت انگیز ۴۶ درصد در میان افراد زیر بیست و چهار سال رساند بود. در کاتالونیا، منطقه ای که بارسلونا را در بر می گیرد، 18 درصد از 7.5 میلیون نفر آن زیر خط فقر قرار داشتند. در تابستان سال ۲۰۱۱، کم تر کسی می توانست هزینه یک تفریح ساده در ماه اوت در کنار دریا یا کوهستان را تقبل کند.
فشار جدیدی برای فروش ساختمان وجود داشت و اجازه می داد که در نهایت آینده، لادولس( La Dulce) را ببلعد. خانواده می توانست با درآمد حاصل از این فروش ، حتی با نرخ پایینی که مجبور به پذیرش ان می شد، به راحتی زندگی کند. تجارت به کندی پیش می رفت، اما سینیور فیتو مونتس(Señor Fito Montes) پس از سال ها کار مداوم، حاضر نشد هیچ یک از کارکنانش را که مانند یک خانواده بزرگ بودند، از کار برکنار کند. تقریبا همه می دانستند که پایان کار اجتناب ناپذیر است و مونته باید از فرصت خروج آبرومندانه از این کسب و کاراستفاده کند. اما خانواده مصمم بود برای حفاظت از پاستلریا لادولس برای آینده هر فداکاری را انجام دهد.
درست سه ماه قبل، خوان پابلو(Juan Pablo) و ماریا به مادرید رفته بودند تا به هزاران معترض در پوئرتا دل سول(Puerta del Sol) بپیوندند، جایی که یک اردوگاه یک ماهه، لوس ایندیگنادوس ۱۵ ام( Los Indignados, 15M) به عنوان صدای جدید مردمی که ازاقتصاد تحقیر به تنگ آمده بودند، برپا شد. تنها چیزی که باقی ماند این بود که « کافیه!» «همین حالا کافیه!» هم گرایی بسیاری از شهروندان در مادرید منجر به موجی از اعتراضات در سراسر این کشور شد و در نهایت این اعتراضات جای خود را به احزاب سیاسی جدید از جمله پودموس(Podemos) داد. مجامع محله ای در بسیاری از شهرها تشکیل شده بود و مونته ها درست شب قبل در چنین جلسه ای در ال راوال شرکت کرده بودند.
در حالی که صحبت های شب هنوز داغ بود، آن ها در اوایل بعد از ظهر ۹ اوت در آپارتمان بالای مغازه جمع شدند تا نهار بخورند و در مورد سرنوشت لادولس بحث کنند، هنوز کاملا مطمئن نبودند که مونتسِ پدر(Papa Montes) به چه فکر می کند.
فیتو مونتس در این باره گفت: «بانکداران ممکن است آن را ندانند، اما آینده به گذشته نیاز خواهد داشت. به این کف مرمرین و طعم شیرین کیک های جیپسی من نیاز دارد. آن ها با ما مانند ارقامی در دفترکل رفتار می کنند، مثل اینکه در حال خواندن تعداد تلفات در یک سانحه هوایی هستند. آن ها معتقدند که آینده تنها به آن ها تعلق دارد. اما هر کدام از ما داستان خود را داریم. ما هر کدام زندگی خود را داریم. این به ما بستگی دارد که حق خود را نسبت به آینده اعلام کنیم. آینده خانه ما نیزهست.»
ماریا و خوان پابلو نفس راحتی کشیدند و نقشه خود را مطرح کردند. خوان پابلو به طور موقت از تحصیلات دانشگاهی خود کناره گیری می کرد و ماریا النا تحصیلات خود را به تعویق می انداخت. آن ها روی گسترش فروش لادولس با گزینه های جدید تحویل درب منزل و پذیرایی کار می کردند. حقوق همه کاهش می یافت، اما هیچ کس مجبور نبود آنجا را ترک کند. همه کمربندهایشان را محکم می کردند، به جز دونات های چاق و همقطارانش که در ردیف های تمیز و خوش مزه ثابت قدم بودند.
آن ها گفتند: ما می دانیم چگونه اجتناب ناپذیر را به چالش بکشیم. ما از جنگ ها جان سالم به در برده ایم. ما از دست فاشیست ها جان سالم به در بردیم. ما دوباره زنده خواهیم ماند. برای فیتو مونتس، حق خانواده اش برای پیش بینی آینده به عنوان خانه شان، تداوم چیزهایی را طلب می کرد که دست نیافتنی، زیبا، شگفت انگیز، اسرارآمیز، غیرقابل توصیف و غیرمادی هستند، اما همه موافق بودند که بدون آن ها زندگی مکانیکی و بی روح خواهد بود. به عنوان مثال، او مصمم بود که اطمینان حاصل کند که نسل دیگری از کودکان اسپانیایی دسته گل تارت های نارنجی رنگ او را که با گلبرگ های گل رز پوشانده شده، خواهند شناخت و در نتیجه به راز زندگی قرون وسطایی در باغ های معطر الحمرا(Alhambra) پی خواهند برد.
در روز9 اوت، گرما در میدان پیوسته بالا می رفت، و خورشید خیابان هایی را که هون ها(Hunsموروها(Moors)، کاستیلیها(Castilians) و بوربونها(Bourbons) هر یک به نوبه خود در آن ها به پیروزی رسیده بودند، خالی می کرد. آن خیابان های ساکت شواهد کمی از آنچه نیوریورک تایمز از اتفاقات تاریخی مادرید گزارش میکرد نشان می داد.
اما من تصور می کنم که دو شهر با ریسمانی از عطرهای نامرئی به هم مرتبط شده اند، که از لا دولچه(La Dulce) به آسمان سفید شده بارسلونا بلند می شوند و به آرامی به سمت جنوب و غرب حرکت می کنند تا در امتداد نمای خشن ساختمانی که آژانس اسپانولا د پروتکسیون دو داتوس(Agencia Española de Protección de Datos) را در خود جای داده است،مستقر شوند، جایی که مبارزه دیگری برای حق آینده در جریان بود.
آژانس حفاظت از داده های اسپانیا برای دفاع از ادعاهای 90 شهروند عادی انتخاب شده بود که مانند خانواده مونته مصمم به حفظ معنای موروثی برای جهانی بودند که با سرعت نور تغییر می کرد. اسپانیایی ها به نام حق فراموش شدن(the right to be forgotten) با شنل‌های قرمز رنگ پا به میدان گاوبازی گذاشته بودند و تصمیم گرفته بودند بر خشن ترین گاو یعنی گوگل، غول سرمایه داری نظارتی مسلط شوند. هنگامی که آژانس به شرکت اینترنتی دستور داد تا نمایه سازی لینک های مورد اعتراض این 90 نفر را متوقف کند، گاو یکی از اولین و مهم ترین ضربات خود را دریافت کرد.
این رویارویی رسمی از همان سرسختی، عزم و احساساتی سرچشمه می گرفت که خانواده مونته و میلیون ها اسپانیایی دیگر را که مجبور بودند آینده را از جبر خودخوانده سرمایه لاقید پس بگیرند، حفظ کرد. در ادعای حق فراموش شدن، پیچیدگی وجود انسان، با میلیونها سایه خاکستری اش، در برابر الزامات اقتصادی سرمایه داری نظارتی قرار گرفت که انگیزه بی وقفه برای استخراج و حفظ اطلاعات را ایجاد می کرد. در اسپانیا بود که حق بر زمان آینده در حرکت بود و تاکید داشت که عملیات سرمایه داری نظارتی و معماری دیجیتال آن، هرگز اجتناب ناپذیر، نبوده، نیست و نخواهد بود. در عوض، مخالفان تاکید کردند که حتی سرمایه داری گوگل را هم انسان ها ساخته اند تا با فرایندهای دموکراتیک و نه الزمات تجاری مجددا ساخته و بازسازی شود. گوگل قرار نبود آخرین کلمه در مورد انسان یا آینده دیجیتال باشد.
هر یک از 90 شهروند، ادعای منحصر به فردی داشتند. یکی از آن ها توسط شوهر سابقش وحشت زده شده بود و نمی خواست او آدرسش را در اینترنت پیدا کند. حریم خصوصی اطلاعاتی برای آرامش ذهن و امنیت فیزیکی او ضروری بود. یک زن میانسال از سابقه دستگیری خود در زمان دانشجویی ناراحت بود. حریم خصوصی اطلاعاتی برای هویت و عزت نفس او ضروری بود. یکی از آن ها وکیلی به نام ماریو کوستجا گونزالس(Mario Costeja González) بود که سال ها قبل بخاطر توقیف خانه اش آسیب دیده بود. اگرچه این موضوع مدت ها پیش حل شده بود، اما جستجوی نام او در گوگل همچنان لینک هایی از اطلاعیه توقیف اموال او را نشان می داد که به عقیده او به اعتبارش لطمه می زد. (مطالعه بیشتر+ + +.مترجم)
در حالی که آژانس حفاظت از داده‌های اسپانیا ایده الزام روزنامه‌ها و سایر سایت‌ها به حذف اطلاعات قانونی را رد کرد - آنها معتقد بودند که چنین اطلاعاتی تحت هر شرایطی در جایی وجود دارد - این ایده را تأیید کرد که گوگل مسئولیت دارد و باید پاسخگو باشد. به هر حال، زمانی که گوگل تصمیم به خزیدن، فهرست‌بندی و دسترسی به اطلاعات شخصی در سراسر شبکه جهانی وب، بدون اجازه از کسی گرفت، به‌طور یک جانبه قوانین چرخه حیات اطلاعات را تغییر داد. این آژانس به این نتیجه رسید که شهروندان حق درخواست حذف لینک ها را دارند و به گوگل دستور داد تا نمایه سازی اطلاعات را متوقف و نسبت به حذف پیوندهای موجود به منابع اصلی خود اقدام نماید.
ماموریت گوگل برای «سازماندهی اطلاعات جهان و قابل دسترس و مفید کردن آن» - که با وب شروع شد - همه ی زندگی ما را تغییر داد. مطمئنا مزایای زیادی وجود داشته است. اما برای افراد به این معنی است که اطلاعاتی که به طور معمول قدیمی و فراموش می شوند، اکنون برای همیشه تازه باقی می مانند و در پیش زمینه هویت دیجیتال هر فرد برجسته می شوند. آژانس حفاظت از داده اسپانیا تشخیص داد که همه اطلاعات، مناسب جاودانگی نیستند. بعضی از اطلاعات را بخاطر انسان بودن باید فراموش کرد. جای تعجب نیست که گوگل حکم آژانس را در دادگاه عالی اسپانیا به چالش کشید، دادگاهی که پرونده گونزالسِ وکیل را بعنوان یکی از 90 پرونده برای ارجاع به دیوان عدالت اتحادیه اروپا انتخاب کرده بود.در آنجا، پس از بررسی های طولانی و چشمگیر، دیوان عدالت تصمیم خود را مبنی بر حق فراموش شدن به عنوان اصل اساسی قانون اتحادیه اروپا در ماه مه ۲۰۱۴ اعلام کرد.
تصمیم دیوان عدالت، که اغلب به ملاحظات حقوقی و فنی مربوط به حذف یا جداسازی داده های شخصی تقلیل می یابد، در واقع نقطه عطف کلیدی بود که در آن دموکراسی شروع به بازپس‌گیری حقوق مربوط به زمان آینده از نیروهای قدرتمند سرمایه داری نظارتی جدید کرد که مصمم به حفظ قدرت یکجانبه بر آینده دیجیتال هست. در عوض، بررسی های دادگاه، مدعی آینده‌ای برای روش انسانی شد و اجتناب‌ناپذیر بودن تکنولوژی موتور جستجوی گوگل را رد کرد و درعوض تشخیص داد که نتایج جستجو، محصولات احتمالی منافع اقتصادی خاصی هستند که این اقدام را از درون دستگاه به پیش می راند: «اپراتور یک موتور جستجو می تواند به طور قابل توجهی بر حقوق اساسی حریم خصوصی و حفاظت از داده های شخصی تأثیر بگذارد. با توجه به اهمیت بالقوه تداخل «با منافع آنها»، نمی توان آن را صرفا با منافع اقتصادی که اپراتور چنین موتوری در آن امکان مداخله دارد، توجیه کرد.» همانطور که پژوهشگران حقوقی شوارتز و کارل نیکولاس پیفر(Paul M. Schwartz and Karl-Nikolaus Peifer) به طور خلاصه می گویند: «دادگاه لوکزامبورگ احساس کرد که جریان آزاد اطلاعات اهمیت دارد، اما نه به اندازه حفظ کرامت، حریم خصوصی و حفاظت از داده ها در نظام حقوقی اروپا.» این دادگاه حق مبارزه را به شهروندان اتحادیه اروپا اعطا کرد و گوگل را ملزم کرد تا فرآیندی را برای اجرای درخواست های حذف پیوندهای کاربران ایجاد کند و به شهروندان اجازه داد تا در نهادهای دموکراتیک از جمله «مرجع نظارتی یا مرجع قضایی» درخواست تجدید نظر کنند تا بررسی های لازم را انجام داده و به کنترل کننده دستور دهد تا اقدامات خاصی را بر این اساس انجام دهد.
در تاکید مجدد بر حق فراموش شدن، دادگاه اعلام کرد که قدرت تعیین کننده بر آینده دیجیتال بر عهده مردم، قوانین و نهادهای دموکراتیک آن ها است. در این بیانیه تاکید شده است که افراد و جوامع دموکراتیک می توانند برای حقوق خود در آینده بجنگند و حتی در برابر یک قدرت بزرگ خصوصی نیز می توانند پیروز شوند. آن طور که فدریکو فابرینی(Federico Fabbrini)، پژوهشگر حوزه حقوق بشر می گوید، «با این پرونده حیاتی، دیوان عدالت اروپا با قاطعیت در نقش یک دادگاه حقوق بشری ظاهر شد و وارد میدان مینِ حقوق بشر در عصر دیجیتال شد.» هنگامی که تصمیم دیوان عدالت اعلام شد، «پول هوشمند» گفت که این اتفاق هرگز در ایالات متحده رخ نخواهد داد، یعنی جایی که شرکت های اینترنتی معمولا به دنبال مخفی شدن پشت متمم اول قانون اساسی به عنوان توجیهی برای «نوآوری بدون مجوز» خود هستند. برخی از ناظران فناوری این حکم را «نامعقولانه»(nuts) نامیدند. رهبران گوگل این تصمیم را مورد تمسخر قرار دادند.خبرنگاران، هنگامی که درجریان پرسش و پاسخ در یک کنفرانس برجسته فن آوری از سرگی برین(Sergey Brin) یکی از بنیانگذاران گوگل درباره این حکم سوال شد و گفت: «ای کاش می توانستیم این حکم را فراموش کنیم» او را «شوخ» و «نافی» توصیف کردند.
لری پیج(Larry Page)، مدیرعامل و بنیانگذار گوگل در واکنش به این حکم، متن بیانیه ماموریت این شرکت را قرائت کرد و به فایننشال تایمز اطمینان داد که: «هدف این شرکت هنوز سازماندهی اطلاعات جهان و در دسترس قرار دادن آن ها به صورت جهانی و مفید است.» پیج از قدرت اطلاعاتی بی سابقه گوگل با یک بیانیه فوق العاده دفاع کرد که نشان می دهد مردم باید به گوگل بیش از نهادهای دموکراتیک اعتماد کنند: «به طور کلی، وجود داده هادر شرکت هایی مانند گوگل بهتر از این است که در دولت و بدون هیچ فرآیند قانونی در دریافت آن داده‌ها باشد، زیرا واضح است که ما به شهرت خود اهمیت می‌دهیم. من مطمئن نیستم که دولت به این موضوع اهمیت بدهد.» اریک اشمیت(Eric Schmidt) یک روز پس از صدور حکم دادگاه، در گفت وگو با سهام داران این شرکت، این تصمیم را «تعادلی که به اشتباه ایجاد شد» در «تقابل بین حق فراموش شدن و حق دانستن» توصیف کرد.
نظرات رهبران گوگل نشان دهنده عزم آن ها برای حفظ کنترل ویژه خود بر آینده و خشم آن ها از به چالش کشیده شدنش بود. با این حال، شواهد فراوانی وجود داشت که نشان می داد جامعه آمریکا قدرت یک جانبه این شرکت را نپذیرفتند. در واقع به نظر می رسد که پول هوشمند چندان هم هوشمند نیست. یک سال بعد از تصمیم اتحادیه اروپا، یک نظرسنجی ملی از بزرگسالان آمریکایی نشان داد که ۸۸ درصد از قانونی مشابه حق فراموش شدن(right to be forgotten) حمایت می کنند. در آن سال، مرکز تحقیقات پیو(Pew Research) نشان داد که ۹۳ درصد از آمریکایی ها بر این باور بودند که داشتن کنترلِ «چه کسی می تواند در مورد شما اطلاعات کسب کند، مهم است.» مجموعه ای از نظرسنجی ها این یافته ها را منعکس کردند.
در ۱ ژانویه ۲۰۱۵، قانون «پاک کن آنلاین» (Online Eraser law) کالیفرنیا اجرایی شد، که اپراتوریا راهبر یک وب سایت، سرویس آنلاین، برنامه کاربردی آنلاین یا برنامه کاربردی تلفن همراه را ملزم می کرد تا به یک فرد زیر سن قانونی(زیر 18 سال) بعنوان کاربر ثبت شده سرویس اپراتور، اجازه حذف یا درخواست حذفِ محتوا یا اطلاعات ارسال شده توسط خود را بدهد. قانون کالیفرنیا یک رویه نظارتی مهم را نقض و نقش گوگل به عنوان قهرمانی خودخوانده بر حق دانستن بی حد و حصر را تضعیف کرد و نشان داد که ما هنوز در ابتدای راه هستیم، نه پایان یک درام طولانی و بی پایان.
آژانس حفاظت از داده های اسپانیا و بعدها دیوان عدالت اروپا غیرقابل تحمل بودن این اجتناب ناپذیری را نشان دادند، چرا که هر دو نهاد اعلام کردند که چه چیزی برای آینده بشر در خطر است که با الویت دادن نهادهای دموکراتیک در شکل دادن یک آینده سالم و عادلانه دیجیتال آغاز شد. پول هوشمند می گوید که قانون ایالات متحده هرگز از وفاداری خود به سرمایه داران نظارتی در مقابل مردم دست نخواهد کشید. اما دهه‌های آینده ممکن است بار دیگر ثابت کنند که پول هوشمند می‌تواند اشتباه کند.
احتمالا گذر زمان، در مورد مردم اسپانیا، آژانس حفاظت از داده های آن ها و دیوان عدالت اروپا، دستاوردهایشان را به عنوان یک فصل هیجان انگیز در داستان طولانی مبارزه ما برای یک مدرنیته سوم که قبل از هر چیز آینده ای انسانی که ریشه در یک دموکراسی فراگیر دارد و به حق افراد برای یک زندگی موثر متعهد است، را نشان می دهد.
پیام آنها به دقت برای فرزندان ما نوشته شده است تا بیاندیشند: اجتناب ناپذیری فناوری (جبر تکنولوژیک) به همان اندازه سَبُک است که دموکراسی سنگین است و به همان اندازه موقتی است که عطر گلبرگ های گل رز و طعم عسل ماندگار است.
8 - نامگذاری و کنترل(Taming)
کنترل کردن سرمایه داری نظارتی باید با نامگذاری دقیق آن آغاز شود، مشابه آنچه در تحقیقات اخیر در مورد اچ آی وی (HIV)به وضوح نشان داده شده است و من آن را برای مقایسه پیشنهاد می کنم. برای سه دهه، دانشمندان قصد داشتند واکسنی بسازند که از منطق درمان‌های قبلی پیروی می‌کرد و سیستم ایمنی را برای تولید آنتی‌بادی‌های خنثی‌کننده آموزش می‌داد، اما داده‌های زیادی، رفتارهای غیرمنتظره ویروس HIV را نشان می داد که الگوهای سایر بیماری‌های عفونی را به چالش می‌کشید.
این موج در کنفرانس بین المللی ایدز در سال ۲۰۱۲، زمانی که استراتژی های جدیدِ مبتنی بر درک دقیق زیست شناسی معدود ناقلانِ HIV که خون آن ها آنتی بادی های طبیعی تولید می کرد، ارائه شد، آغاز گردید. تحقیقات، شروع به تغییر به سمت روش هایی کردند که این واکنش خود واکسینه کننده را بازتولید کنند. همانطور که یک محقق برجسته اعلام کرد، «ما اکنون چهره دشمن را می شناسیم، بنابراین سرنخ های واقعی در مورد نحوه برخورد با مشکل داریم.»

The point for us is that every successful vaccine begins with a close understanding of the enemy disease<==
نکته برای ما این است که هر واکسن موفقی با درک دقیق بیماری آغاز می شود. مدل‌های ذهنی، واژگان و ابزارهای حاصل از فجایع گذشته مانع پیشرفت می‌شوند. بوی دود به مشاممان می رسد و عجله می‌کنیم تا درهای اتاق‌هایی را ببندیم که از قبل ناپدید شده‌اند. نتیجه مانند پرتاب گلوله‌های برفی به سمت دیوار مرمری صاف است که فقط سر خوردن آن ها به سمت پایین را می بینیم و چیزی جز لکه‌ای خیس باقی نمی‌گذارند: جریمه پرداختی در اینجا، یک انحراف عملیاتی در آنجا، یک بسته رمزگذاری جدید در آنجا.
آنچه اکنون بسیار مهم است این است که ما این شکل جدید سرمایه داری را بر اساس شرایط و به زبان خودش شناسایی کنیم. این پی گیری لزوما ما را به سیلیکون ولی باز می گرداند، جایی که همه چیز به قدری سریع پیش می رود که افراد کمی می دانند چه اتفاقی افتاده است. همانطور که یکی از مهندسان گوگل به وضوح آن را اینگونه توصیف می کند: اینجا مکانی برای پیشرفت «با سرعت رویاها» است.
هدف من در اینجا این است که سرعت عمل را کاهش دهم تا فضای چنین بحث هایی را گسترش دهم و نقاب از چهره این گرایش به آفرینش های جدید بردارم، چرا که آن ها نابرابری را تقویت، سلسله مراتب اجتماعی و محرومیت را تشدید و حقوق را غصب می کنند. زندگی شخصی را از هر چیزی که برای من یا شما شخصی است، می گیرند. اگر قرار است آینده دیجیتال خانه ما باشد، پس این ما هستیم که باید آن را بسازیم. ما باید بدانیم. ما باید تصمیم بگیریم.
ما باید تصمیم بگیریم که چه کسی تصمیم می گیرد. این مبارزه ما برای یک آینده انسانی است.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد