بریده هایی از کتاب حقایق و مغالطه ها در اقتصاد(بخش سوم)

برخی از حقایق عینی مورد ادعای منتقدان «توسعه ناموزون شهری» که با فرضیات زیبایی شناختی و فرضیات مشابه آنها متمایز است میتوانند مورد آزمون واقعیت قرار گیرند. از این میان میتوان به این مورد اشاره کرد که قوانین محدود کننده رشد شهری جهت جلوگیری از ساخت و ساز در فضاهای باز ضروری هستند اما همان گونه که قبلا گفته شد تنها ۵ درصد زمین های ایالات متحده جهت توسعه و عمران به کار گرفته شده است. به بیانی دیگر اگر تمام شهرها و روستاها در آمریکا از لحاظ وسعت دو برابر شوند که البته چندین نسل زمان می برد هنوز ۹۰ درصد از اراضی در این کشور دست نخورده باقی خواهند ماند. برخی از جنجالی ترین ادعاها و ضروری ترین مطالبات برای اعمال بیشتر قوانین محافظت از «فضای باز» در مکانهایی مطرح شده اند که اگر نگوییم بیشترین، قسمت اعظم اراضی، هنوز فضاهایی بازند و اجازه ساخت و ساز در آنها داده نشده است.

در برای مثال در سال ۲۰۰۶ گروههای حامی محیط زیست در منطقه خلیج سان فرانسیسکو طرحی را پیشنهاد کردند مبنی بر اینکه ۴۰۰ هزار هکتار دیگر برای فضای سبز کنار گذاشته شود و با تصویب قانونی، ساخت و ساز در آن ممنوع شود؛ حتی با وجود اینکه به گزارش روزنامه سن فرانسیسکو کرونیکل منطقه خلیج دارای بیشترین فضای باز در مقایسه با هر کلان شهر دیگر در سراسر دنیاست، از کل دو میلیون هکتار زمین در منطقه خلیج سانفرانسیسکو، تنها ۳۳۰ هزار هکتار مورد استفاده قرار گرفته است. یعنی به عبارتی پنج ششم زمین دست نخورده باقی مانده است؛ به رغم شعارهای موجهی دائر بر اینکه حامیان فضای سبز در تلاشند آخرین قطعات زمین سبز را از خطر تخریب و تغییر کاربری نجات دهند. تا آن زمان به لحاظ قانونی امکان ساخت و ساز در بیش از ۵ میلیون هکتار از اراضی وجود نداشت. با وجود این و به رغم روند افزایشی جمعیت و بیشترین افزایش قیمت مسکن در سطح کشور، ائتلافی از گروههای محیط زیستی، پیشنهاد ممنوع سازی ساخت و ساز در ۵۰۰ هزار هکتار دیگر از اراضی را مطرح کردند که در واقع رشد بیشتر قیمت مسکن را در شهری تضمین میکرد که حتی تا پیش از این مسئله نیمی از درآمد خریداران خانه های جدید در آن صرف خرید مسکن میشد.

سئوال حائز اهمیت این نیست که آیا فضای باز طرح مناسبی است یا نه، بلکه پایبندی بی حد و اندازه به ایجاد هر چه بیشتر فضای باز - یا هر چیز دیگری- لزومی دارد؟ زمانی که اشتیاق بسیار فراوان و ادعاهای پرشور نسبت به موضوعی وجود دارد که به واقع مطلوب همه است، برآورد هزینه و فایده بسیار حائز اهمیت است زیرا مدعیان و حامیان پرشور این موضوعات به ندرت در این موارد زحمت برآورد هزینه و فایده را به خود میدهند. ادعایی از همین نوع که نه تنها در ایالات متحده که در کشورهای دیگر نیز مطرح میشود این است که زمینهای کشاورزی باید حفظ شوند. چنین ادعاهایی حتی در کشورهایی مانند ایالات متحده و کشورهای اتحادیه اروپا که مازاد محصولات کشاورزی، طی نسلها مشکلی مزمن و پرهزینه بوده است، متداول است. در حقیقت دولت آمریکا به منظور خارج کردن زمینهای کشاورزی از چرخه تولید، میلیونها دلار به کشاورزان پرداخت میکند تا مانع از افزایش مازاد این محصولات و هزینه آنها شود.

این حقیقت که بسیاری از کشاورزان زمین هایشان را رها کرده اند و اینکه بسیاری از زمینهای کشاورزی جهت ساخت مناطق مسکونی در دسترس هستند میتواند به عنوان شاهدی قاطع علیه هشدارهای افرادی که در مورد نابودی زمینهای کشاورزی ابراز نگرانی میکنند مورد استفاده قرار گیرد.

در حقیقت نیاز مبرمی که برای به تصویب رساندن قوانین منع تغییر کاربری وجود دارد با منطق توجیهی خودِ این قوانین در تضاد است اما در اینجا نیز آنچه از دیدگاه ناظران شخص ثالث که باورهایشان در میان متفکران و متخصصان از اعتبار بالایی برخوردار است و در رسانه ها بازتاب داده میشود منطقی به نظر می رسد در حوزه تصمیم گیریهای سیاسی تعیین کننده است. هر چند که با منافع و خواسته های مردمان بسیاری که به طور مستقیم درگیر مسئله هستند در تضاد باشد و درخواستهایشان به عنوان اجاره نشین یا صاحب خانه در نتیجه قوانینی که دیدگاه گروههای نخبگان را لحاظ میکنند و پیامدهای اقتصادی آن به طور کامل درک نشده اند نادیده گرفته میشود.

ادعاهای مبنی بر اینکه آلودگی محیط زیست معلول شهرسازی است نیز از جمله ادعاهایی هستند که میتوان بر اساس شواهد تجربی مورد برسی و مداقه قرار داد. بدون شک در مکان هایی که انسانها زندگی میکنند به واسطه مصرف بیشتر سوخت آلودگی بیشتری ایجاد میشود و همچنین آلودگی ناشی از فاضلاب و دیگر پسماندها در قیاس با فضاهای باز و غیر مسکونی اطراف شهرها بیشتر است

اما این مردم هستند نه مکانی که در آن زندگی می کنند، که ایجاد آلودگی می کنند و منابع طبیعی را تحلیل می برند.

هنگامی که نیمی از مردم ساکن یک ،شهر به حومه شهر نقل مکان می کنند نیمی از آلودگی را نیز با خود به آنجا می برند اما مسئله این است که در این صورت تنها نیمی از آلودگی در جایی که آن را ترک کرده اند، یعنی شهر باقی میماند. این ادعا که تغییر مکان مردم موجب افزایش نهایی آلودگی هوا و مصرف منابع میشود باید روشن شود و توسط شواهد، مورد تأیید قرار گیرد، نه اینکه با نشان دادن این مسئله که آلودگی و مصرف منابع در نواحی اشغال شده بیش از نواحی دست نخورده است ادعای خود را تلویحا بیان کنند. علاوه بر این همین زمین های کشاورزی که بسیاری نگران حفظ آن هستند آبهای زیرزمینی را به واسطه روانه کردن مواد شیمیایی استفاده شده جهت کاشت محصولات کشاورزی و همچنین هوا را در اثر استفاده از حشره کشها و کودهای شیمیایی آلوده می کنند.

غالبا تصور بر این است که شهرنشینی به معنای افزایش استفاده از خودروها و مصرف بیشتر سوخت و در نتیجه بیشتر شدن آلودگی هوا است. اگر حومه نشینان همگی برای کار به مرکز شهر رفت و آمد می کردند، آنگاه به صحت این مسئله باور داشتیم. اما توسعه ناموزون شهری شامل جابجایی مشاغل و مردم از مراکز شهرها می.شود علاوه بر این این الگو جدید نیست و از نسلها پیش وجود داشته است در آغاز قرن بیستم یک سوم مشاغل مربوط به کارخانجات در ایالات متحده خارج از مراکز شهرها مستقر شدند و تا اوایل قرن نیمی از این مشاغل در خارج از مراکز شهرها استقرار یافتند. به همین صورت با گسترش جمعیت لندن به سمت حومه شهر در دهه ۱۹۲۰، رفت و آمد به سمت محل کار از نقطه ای در حومه به نقطه ای دیگر، به اندازه مسافرت از حومه به مرکز شهر لندن رایج شده بود. الگوهای مشابهی در هامبورگ و دیگر شهرهای اروپای شمالی و در مقیاسهای بزرگتر نسبت به اروپای جنوبی مشاهده شده است. بسیاری از شهرهای آمریکا از این نظر به لندن شبیه بودند.

در دهه ۱۹۲۰ پیشروی حومه های شهرهای شمالی آمریکا به سمت خارج از شهرها حتی بسیار گسترده تر و عظیم تر از اروپا بود. توسعه و تمرکز خرده فروشی ها و دفاتر در مراکز قدیمی شهر منجر به کاهش ناگهانی شمار مردمی شد که در این نواحی زندگی میکردند. تداوم این رویه موجب شد شهرهای آمریکا همان روندی را دنبال کنند که از مدتها پیش در شهر لندن مشهود بود و از این رو نواحی مرکزی شهر طی ساعات کاری روز به شدت شلوغ و متراکم ولی شب هنگام و اواخر هفته نسبتا خلوت و کم رفت و آمد بودند.

انباشت بی سابقه ثروت، حمل و نقل عمومی بسیار مناسب و افزایش تعداد دارندگان خودرو به بخش وسیعی از جمعیت شهری آمریکا از جمله بخش قابل توجهی از قشر کارگر امکان زندگی در خانه های مجزای تک خانواری حومه شهر را فراهم آورد. بسیاری از این ساخت و سازها در قطعات کوچک زمین و به وسیله فعالان خرد بخش املاک انجام شدند. در دهه ۱۹۲۰ گویی که یک شبه صدها کیلومتر مربع خانه بنا شدند زیرا در آن زمان برای بسیاری از خانواده ها خانه ای که بتوانند زیر سقفش زندگی کنند و از حیاط خانه خود به تنهایی و نه به صورت اشتراکی استفاده کنند انقلابی واقعی در تحقق آرزوهایشان بود. هرچند امروزه معدودی از خانواده های شهرنشین طبقه متوسط آمریکایی خانه ای ییلاقی ۳۵۰ متر مربعی را برای زندگی خانواده ای بزرگ، مکانی ایده آل میدانند.

به طور کلی این مسئله که آیا گسترش حومه ها منجر به مسافرتهای بیشتر به وسیله ماشین به محل کار میشود یا نه سؤالی تجربی است و نه فرضیه ای از پیش مشخص و پاسخش از مکانی به مکان دیگر متفاوت است. مسئله بهبود کیفیت هوا در دوران گسترش حومه ها حاکی از آن است که هیچ قاعده ثابتی که نشان دهد توسعه ناموزون شهری به معنای آلودگی بیشتر است وجود ندارد.

حفظ فضای سبز نیز لزوما منجر به کاهش آلودگی نمی شود از آنجا که حفظ فضای باز افزایش قیمت مسکن را موجب میشود در نتیجه میزان ساعات رانندگی و آلودگی هوای ناشی از آن توسط مردمی که در مناطقی کار میکنند که توانایی مالی زندگی در آن مناطق را ندارند، افزایش مییابد. اگر چه این امکان برای برخی مشاغل وجود دارد که به همراه صاحبانشان از شهر خارج شوند اما این مسئله برای برخی مشاغل دیگر مقدور نیست. آتش نشان باید در شهر باشد تا آتش را در شهر فرونشاند، همان طور که پلیس برای رسیدگی به جرائم ، آموزگاران جهت تدریس و همچنین پرستارها جهت مراقبت از بیماران و مصدومان باید در شهر حضور داشته باشد. بسیاری از صاحبان این مشاغل خاص قادر نیستند در مناطق شهری زندگی کنند زیرا به واسطه قوانین محدود کننده کاربری، زمین با هدف جلوگیری از توسعه ناموزون شهری، قیمت مسکن به شدت بالا رفته است، در نتیجه، مجبورند در مناطقی زندگی کنند که هر اندازه هم از محل کارشان دور باشد، استطاعت مالی آن را داشته باشند. در یک کلام نمیتوان پذیرفت که چنین محدودیتهایی در کاربری زمین، نهایتا به کاهش ازدحام بزرگراه ها یا آلودگی هوا منتهی شود.

چکیده و نتیجه گیری

سؤالات تجربی زیادی حول جوامع شهری و پراکندگی شهری وجود دارد و مطالعات فراوانی این پرسشها را مورد بررسی قرار داده اند و برخی از آنها با یکدیگر در تناقض بوده اند. اما بیشتر آنچه در رابطه با موضوعاتی مانند «توسعه ناموزون شهری» گفته شده است بر اساس شواهد تجربی نیست. بلکه بازتاب دیدگاه افرادی مانند دوک ویلینگتون مبنی بر این است که نقل مکانهای عوام به مناطقی که ساکنین بالای شهر حضور آنان را تحمل نمی کنند بی جهت است.

اگر اقداماتی که در جهت بیرون نگه داشتن این قشر از مناطق بالای شهر انجام میشود با صراحت بیان شود و در زیر هاله ای از لفاظی های پرطمطراق و به ظاهر آرمان گرایانه قرار نگیرد بعید به نظر میرسد از لحاظ سیاسی به موفقیت برسد. اگر این گونه به اطلاع مردم برسد که دولت باید معادل میلیاردها دلار صرف ایجاد نوار حائل وسیعی حول منطقه ثروتمندان و مرفهان کند تا مانع از ورود مردم عادی به آنجا شود و چشم انداز عده ای بالانشین را به هزینه مردم دیگر حفظ کند بعید است حامیان قابل توجهی برای این طرح یافت شود. در عوض، شعارهای سیاسی شیوه ای خاص از زندگی را در آن جامعه مورد توجه قرار داده و به آن اهمیت میدهند یا بر نجات فضای سبز و زیستگاه حیوانات تمرکز میکنند. گویی هر دو در معرض خطر بزرگ نابودی هستند، آنهم در کشوری که بیش از نود درصد زمین در آن بکر و دست نخورده باقی مانده است. مزایای روشی خاص از زندگی موضوع بحث نیست بلکه بحث بر سر این است که چه کسی باید هزینه برخورداری از این مزایا را متقبل شود؟ اگر کسانی که از این مزایا بهره میبرند تمایلی به پرداخت هزینه اش نداشته باشند چرا مالیات دهندگان با مردمی که به دنبال مکانی با قیمت مناسب برای زندگی هستند باید به کسانی که وضعیت مالی بهتری دارند یارانه پرداخت کنند. به لحاظ سیاسی اندک افرادی وجود دارند که میتوانند همانند دوک ولینگتون در قرن نوزدهم با صراحت صحبت کنند. از دیگر انتقادهایی که به حومه سازی میشود این است که حومه ها از بالا و از درون هواپیما خیلی جالب و یکدست به نظر نمیرسند. آنهایی که احساساتشان با نگاهی از پنجره هواپیما جریحه دار میشود میتوانند پرده را بکشند اما برخی در عوض ترجیح میدهند زندگی میلیونها انسان را بر روی زمین مختل کنند.